تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 50392
بازدید دیروز : 39450
بازدید هفته : 187964
بازدید ماه : 390909
بازدید کل : 11447760
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 10 / 6 / 1399
نظر بدهید

 

moharram-emam-hosein

 

روز دوم محرم روزی است که اباعبدالله علیه السلام و خاندانش وارد کربلا شدند. وارد این سرزمین شدند. در نقل هست که وقتی وارد شدند اسب امام حسین ایستاد. دیگر جلو نرفت. اباعبدالله علیه السلام سؤال کرد که اسم این سرزمین چیست؟ شروع کردند چندتا اسم گفتن؛ غاضریه، نینوا، نواویس و … و بعد آخر گفتند کربلا. اباعبدالله علیه السلام فرمود بله هی ارض کرب و بلا.

 

 

متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – دوم محرم

 

  به لطف خدا متن سخنرانی حجت الاسلام عالی مربوط به  دوم محرم در محضر مقام معظم رهبری امام خامنه ای حفظه الله تعالی در حسینیه امام خمینی رضوان الله تعالی علیه به ایراد سخن پرداختند. سابقا صوت این جلسات را تقدیم نمودیم. در این مطلب متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – دوم محرم ۹۸ خدمت شما عزیزان ارائه می گردد.

 

     مهم ترین حقیقتی که در عالم هست، و بزرگترین اعتقادی که انسان اگر این را پیدا کند آثار بسیار زیادی در زندگیش دارد که عرض می کنم، این هست که اعتقاد داشته باشد و این را بداند که این عالم را خدایی دارد سرپرستی می کند که رفیق شما است. خدایی دارد مدیریت می کند که عالم را بر اساس رحمت و رفاقت و شفقت خلق کرده است. پروردگار عالم رابطه ای که با بندگانش برقرار کرده است زیباترین و کاملترین رابطه است. خدا با اینکه بی نهایت قدرت دارد، بی نهایت ابهت دارد، بی نهایت عظمت دارد، و اگر می خواست مثلا رابطه ی زور و قلدری برقرار کند با بندگانش کسی نمی توانست مانعش شود. اگر رابطه ای که خدا می خواست با بندگانش برقرار کند بر اساس زور و قلدری بود، خب چه کسی می توانست جلوی خدا را بگیرد. بی نهایت قدرت و عظمت دارد. اما خدا این رابطه را برقرار نکرد، بلکه رابطه ی رفاقت و رحمت و لطافتی است که برقرار کرده است. عالم با اسم رحمت خدا شروع شد. بسم الله الرحمن الرحیم فقط اول سوره های قرآن نیست، اصلا آفرینش با اسم رحمت شروع شد الرحمن علم القرآن خلق الانسان. خلقت انسان با اسم رحمت است. الرحمن علم القرآن خلق الانسان. رابطه ای که خدا با بندگانش برقرار کرده چنین رابطه ای است. آنچنان رحمتی که حتی ناز بنده هایش را هم می کشد. با اینکه خدا نیازی ندارد ولی ناز می کشه. شما در قرآن دیده اید این را شاید فقط همین جای قرآن باشد و هیچ کجای دیگری در قرآن نیست فقط همین جاست. خیلی عجیب است. همه شما به این آیه ی قرآن برخورد کرده اید من ذاالذی یقرض الله قرضا حسنا کیست که بیاید به خدا قرض بدهد؟ خدایا همه ی سرمایه ها مال خودت است. کسی که چیزی ندارد اما با این وجود خودت قرض می خواهی؟! خب بله دیگه. این درواقع یک نوع ناز کشیدن است. ببینید نیامده بگوید زود باشید این کار را بکنید، بیایید قرض بدهید. نه بلکه فرمود کیست که بیاید به خدا قرض بدهد؟! این مثل این است که پدری به بچه ی کوچک چهار پنج ساله اش پول توجیبی می دهد بعد یک بار به او بگوید باباجان! از آن پول هایت به من هم می دهی؟ خب مگر این بچه خودش سرمایه جمع کرده است؟ این بابایی که به این بچه می گوید به من هم پول می دهی؟ این برای این است که آن بچه را سخاوتمند بار بیاورد، میخواهد آن بچه دست در جیبش کند و بدهد تا سخاوتمند بشود. برخورد برخورد لطافت و رفاقت است. حالا پروردگار عالم به این شکل هست که امیرالمؤمنین در جایی از نهج البلاغه می فرماید استقرضکم و له خزائن السموات و الارض خدایی از شما قرض می خواهد که خزائن عالم دست اوست، همه ی سرمایه ها مال خودش است.(دریافت صوت روز دوم محرم ۹۸)

 

رابطه ای که خدا با بندگانش برقرار کرده است رابطه ی رحمت و شفقت هست. در روایتی از امام رضا علیه السلام هست که آن هنگامی که فرعون داشت غرق می شد و حضرت موسی کنار نیل بود و این صحنه را می دید فرعون از حضرت موسی کمک خواست، استغاثه کرد. حضرت موسی صورتش را برگرداند و این غرق شد. در این روایت هست که خدای متعال به حضرت موسی فرمود یاموسی! تو استغاثه فرعون را جواب ندادی لانک لم تخلقه چون تو خالقش نبودی و لو استغاث بی لاغثته اگر از من کمک می خواست کمکش می کردم. چون آن دم آخر به موسی گفت که به دادم برس و حضرت موسی صورتش را برگرداند. در این روایت امام رضا می گوید اگر فرعون آن دم آخر قبل از اینکه بمیرد (می دانید تا قبل از مرگ اگر توبه صورت بگیرد پذیرفته است، تا وقتی انسان چشمش به آخرت باز نشده است) و لو استغاث بی لاغثته اگر استتغاثه از من می کرد و از من کمک می خواست کمکش می کردم.

 

سخنرانی حجت الاسلام عالی - دوم محرم 98

 

باز در روایت خیلی زیبایی دارد که حضرت یوسف وقتی که عزیز مصر شد یک بار در خانه ی مجللی که مال عزیز مصر بود حضرت یوسف ایستاده بود و بیرون را نگاه می کرد. دید یک جوان کهنه پوشی دارد عبور می کند. جبرییل نازل شد گفت یوسف! می دانی این جوان کهنه پوشی که لباس مندرسی تنش هست کیست؟ حضرت یوسف گفت نه نمی شناسم. جبرییل گفت این همان کسی است که وقتی تو توسط زلیخا تهمت خوردی که قصد سوئی به زلیخا داری و عزیز مصر که شوهر زلیخا بود آنجا ایستاده بود تو هیچ جوابی نداشتی بدهی. یک بچه کوچکی به تعبیر قرآن و شهد شاهد من اهلها به زبان و نطق در آمد و گفت که اگر لباس یوسف از پشت پاره شده است مقصر زلیخا است معلوم است که یوسف داشته فرار می کرده که از پشت لباسش را گرفته اند و پاره کرده اند و اگر از جلو پاره شده است و ان کان قمیصه قد من قبل معلوم می شود که فصدقت زلیخا درست می گوید و هو من الکاذبین یوسف دروغ می گوید. و نگاه کردند دیدند لباس تو از پشت پاره شده و آنجا تو تبرئه شدی و فهمیدند تو گناهی نداشتی. آن بچه ای که شهادت داد و به امر خدا زبانش باز شد همین جوان کهنه پوش است. حضرت یوسف به مأمورین خودش گفت بروید و این را بیاورید. رفتند این را آوردند. حضرت یوسف خیلی به او احترام گذاشت. مثلا لباس فاخری برایش سفارش داد، خیلی هدایا به او داد و به او گفت از این به بعد با ما ارتباط داشته باشد. چون به امر خدا او به نطق در آمده بود معلوم بود که آدمی هست که قابلیت دارد. وقتی داشت این بخششها را به آن جوان می کرد جبرییل لبخندی زد. در روایات دارد که ملائکه گاهی می خندند. جبرییل لبخندی زد. حضرت یوسف گفت چرا می خندی؟ گفت لبخند من از این است که وقتی یک مخلوقی مثل همین جوان در بچگی یک شهادت به نفع تو داد این همه به او چیز دادی آن وقت بندگان خدا که هر روز شهادت می دهند به وحدانیت خدا؛ -شما در نماز و تشهد نماز شهادت نمی دهید؟- آن وقت خدایی که خالق است چی به آنها می دهد. وقتی یک مخلوقی به نفع تو شهادت داد تو این همه به او کمک کردی با این که تو مخلوقی او هم مخلوق است. خنده و تعجب من از این بود که خدا چقدر به این بندگان عطا می کند.

 

به هر حال عالم بر اساس رفاقت و محبت خلق شده است. این را اگر کسی باور داشته باشد خدمت شما عرض خواهم کرد که چه آثار عجیبی در زندگیش دارد. هیچ کجای زندگیش کم نمی آورد.

 

شما ببینید در این عالم هر رحمی و هر مهربانی ای که هست، اگر می بینید جمادات مثلا خورشید رحم می کند به ما. خورشید رحم می کند لطف می کند که انرژی و حرارت می دهد، این لطف این جماد است. این زمینی که من و شما الان روی آن نشسته ایم اینها در قرآن است ها، الرحمن را ببینید مصادیق رحم خدا در سوره ی الرحمن است است دنباله الرحمن که مصادیق رحمت خدا آمده است یکی اش این است که الشمس و القمر بحسبان. خورشید و ماه روی حساب دارند کار می کنند یعنی این جزء رحمت خداست، خورشید که دارد رحم می کند این رحمت شعاعی از رحمت خدا است. زمین که ما الان روی آن نشسته ایم اینقدر آرام است، می دانید الان با چه سرعتی به صورت سرسام آورد دارد حرکت می کند. اما من و شما چقدر آرام روی آن نشسته ایم. اصلا حس نمی کنیم که حرکت می کند. و الارض وضعها للانام خدا زمین را این چنین آرام کرده که مردم روی آن زندگی کنند. یعنی این از مصادیق و شعاع رحمت خدا است. اگر گیاهان خودشان را در اختیار ما می گذارند، حیوانات خودشان را در اختیار ما می گذارند، اگر در بین انسانها مهربانی هست، پدر و مادر به بچه، بچه به پدر و مادر، هر محبتی که در این عالم، هر رحمی که در این عالم هست شعاع رحمت خدا است. موجودات از خودشان اگر رحمت خدا نبود، حتی مادر مهربان به بچه رحم نداشت. دیگر سنبل مهربانی مادر است دیگه. مادر مهربان به بچه ی کوچکش که قابل ترحم است هیچ رحمی نداشت.

 

در روایت هست که حضرت موسی داشت دامنه ی یک کوه می رفت، دید مادری بچه اش را بغل گرفته و در این راههای صعب العبور کوه دارد می رود. حضرت موسی از خداوند متعال درخواست کرد که خدایا رحم را از این مادر بگیر. می خواست ببیند که این مهربانی که بچه را به خودش چسبانده و در این راه صعب العبور دارد می رود می خواست این را به عینه ببنید که این رحمت خداست که یک جلوه و یک شعاعش آمده در این مادر. عرض کرد که خدایا رحم خود را از او بگیر. تا این را درخواست کرد این مادر این بچه را زمین گذاشت و سینه کشی کوه را گرفت و رفت بالا. این بچه شروع کرد به گریه کردن، سر و صدا کردن و آن مادر بی اعتنا به گریه ها رفت بالا. حضرت موسی از خدا درخواست کرد که خدایا رحمتت را برگردان. به محض اینکه این درخواست را کرد این مادر که مقداری بالا رفته بود سراسیمه دوید این بچه را بغل کرد و آرامش کرد و این راه را گرفت و رفت.

 

به موسی نشان دادند که در این عالم هر رحمتی که هست این شعاع رحمت ما است. در تمام موجودات چه انسانها، چه حیوانات، و چه جمادات.

 

این روایت از امیرالمؤمنین است من تقاضا می کنم از شما که این روایت را موقعی در موردش فکر کنید که یعنی چه؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود ان الله خلق مائه رحمهٍ این را برای اینکه ما بفهمیم حضرت اینطور فرمود. فرمود خدا صد جزء دارد وگرنه رحمت خدا که جزء جزء نیست که، برای اینکه ما بفهمیم وگرنه رحمت خدا بینهایت است. فرمود ان الله خلق مائه رحمهٍ خدا صد جزء رحمت دارد که از آن صد جزء جعل واحدهً فی الدنیا یکی از آن صد جزء را فرستاد در عالم پایین و عالم دنیا. از اول خلقت دنیا تا قیامت که بساط دنیا برچیده می شود یک جزء رحمت خدا پایین آمده است. تمام مهربانی ها که عرض کردم جمادات، نباتات، حیوانات، انسانها هر رحمی و هر رحمت و مهربانی که دارند محصول آن یک جزء رحمت خدا است، ۹۹ جزء رحمت را عالم دنیا گنجایش ندارد که پایین بیاید و آن مال قیامت است.

 

البته من در پرانتز یک چیزی عرض کنم که هر جزئش را خدا به پیغمبر و آلش داده است. از این جهت هست که شما در زیارت جامعه کبیره می خوانید و معدن الرحمه آنها معدن رحمت هستند همه ی رحمت آنجا جمع است. معدن جایی است که مواد ارزشمند در آن جمع است.

 

خب حالا شما نگاه کنید این چه رحمتی است که یک جزئش آمده پایین و این وضعیت و این بساط رحمت در بین انسانها، بین فامیل و همه ی مهربانی هایی که هست مال اوست.

 

imam-hosain-moharram

 

خدا رحمت کند مرحوم آشیخ مرتضی زاهد که از خوبان اخلاقی تهران بود. حدود ۵۵ سال ۶۰ سال پیش بود. هنوز پیرمردهای تهران هستند که خدمت ایشان رسیده بودند. نوه هایش الان در تهران به نام جاودان هستند که بعضی هم از فضلا و علمای تهران هستند. آقای آشیخ مرتضی زاهد واقعا زاهد بود. حضرت امام خیلی دوستش داشت و با او رفیق بود. ایشان یک موقع در خانه اش چندتا از شاگردها و رفقایش بودند از جمله حاج آقا فخر. حاج آقا فخر از اولیای خدا بود از شاگردان آشیخ مرتضی زاهد. می گفت ما در پذیرایی نشسته بودیم و آقا داخل و قسمت اندرونی بود. آمد بیرون و گفت آقایان من یک تسبیحم گم شده اگر می شود بگردید ببینید تسبیحم کجاست. ماها که چندتا از رفقا و شاگردانش بودیم شروع کردیم به گشتن. خود آقا باز رفت داخل و قسمت اندرونی که ما نمی توانیم برویم. هفت هشت ده دقیقه دیگر آمد دیدیم چشمانش خیس است و گریه کرده است. معلوم بود. بعد گفت آقایان! می دانید این گم شدن تسبیح من پیامش چیست؟ خدا می خواست چه درسی به من بدهد؟ بعد خودش گفت خدا می خواهد به من این درس را بدهد که مرتضی! ما داریم با دست رحمتمان تو را اداره می کنیم وگرنه اگر تو به خودت بود عُرضه نداشتی یک تسبیحت را نگه داری، ما داریم با دست رحمتمان تو را نگه می داریم. گفت خدا امروز می خواست این درس را به من بدهد. واقعش هم همین طور است.

 

آن وقت اگر کسی این را باور داشته باشد که رفیقش دارد عالم را اداره می کند نه دشمنش، کسی دارد این عالم را اداره می کند که بی نهایت مهربان است، بی نهایت با تو رفاقت دارد، آن وقت حسن ظن به او پیدا می کند، خوش گمان به او می شود که این اگر گیر کسی بیاید کیمیا است. در روایت دارد از پیغمبر اکرم که اگر کسی حسن ظن به خدا پیدا کند و باور داشته باشد که خدایی دارد اداره می کند که پشت من است و من را رها نمی کند، به مو بند می شوم ولی ولم نمی کند. ممکن است یک جاهایی در زندگی به مو برسد ولی پاره نمی شود. یقین داشته باش خدا رهایت نمی کند، حسن ظنت را خراب نمی کند. پیغمبر اکرم فرمود هر کس هرطور به خدا گمان داشته باشد خدا با او همانطور رفتار می کند. ان خیرا فخیر و ان شرا فشرٌ

 

این روایت در اصول کافی است که خداوند متعال فرمود انا عند ظن عبدی المؤمن من هر جور گمان بنده ام باشد به همان صورت با او برخورد می کنم. ان خیراً فخیرٌ و ان شراً فشرٌ اگر گمان خوب به من داشته باشد با او خوب برخورد می کند، اگر گمان بد به من داشته باشد طبق گمانش با او برخورد می کنم. اگر کسی گمانش این باشد که خدا اصلا ما را نمی بیند و کاری با ما ندارد و با ما قهر است. یا نعوذ بالله بعضی ها هستند حتی نعوذ بالله که خدا را ظالم می دانند می گویند خدا به ما ظلم کرده است؛ چرا از بین این همه آدم باید بچه من از دنیا برود؟! بعضی ها هستند که موقعی که مرگ و میر عزیزی برایش پیش می آید با خدا دعوا می کنند یا یک مریضی برایشان پیش بیاید.

 

من یادم نمی رود شاید بعضی از شما بزرگوران که سنتان اقتضاء می کند حضرت امام وقتی این خاطره را داشت نقل میکرد چند مرتبه هی می گفت نعوذ بالله پناه بر خدا، پناه بر خدا. من تا جایی که دنبال کردم حضرت امام این خاطره را از مرحوم آیت الله گلپایگانی شنیده بود، آقای گلپایگانی به ایشان گفته بود.

 

آقای گلپایگانی فرموده بودند من در جوانی یک رفیق داشتم با هم، هم درس و هم بحث بودیم در قم. چند سالی که درسمان جلو رفت رفیق ما به شهرش برگشت ولی با هم نامه می نوشتیم، مکاتبه داشتیم، ارتباط داشتیم که بعد از چند سال شنیدم این رفیقمان مریض است و مریضی سخت و سنگینی هم دارد که نمی تواند از بستر بلند شود.

 

آقای گلپایگانی می فرمودند من برای دیدنش به شهرشون قزوین رفتم. می گوید وقتی رفتم دیدم رو به قبله اش کرده اند و آخر عمرش است و حالش سنگین است. دیدم دارد کفر می گوید آن هم چه کفری، این آخر عمری. نعوذ بالله داشت اینطور می گفت، میگفت ظلمی که خدا به من کرده احدی نکرده!! من بچه هایم کوچک هستند، احتیاج به سرپرست دارند ولی دارد من را از این دنیا می برد!! ببینید قبول دارد مرگ دست خداست و خدا می برد ولی با خدا در افتاده است و نعوذ بالله کار خدا را ظلم می داند. این شکلی است بعضی ها بدگمان هستند سوء ظن به خدا دارند. اینهایی که سوء ظن به خدا دارند حتی اگر کار خوب هم انجام بدهند خوشحال نیستند. می گویند چه فایده!؟ شیطان هم اول خیلی عبادت کرد بعدش چی شد؟! ببینید همه اش با نگاه منفی است همه چیز را با نگاه منفی می بینند و خوشحال نیستند. ولی کسی که حسن ظن به خدا دارد و می داند رفیقش دارد عالم را اداره می کند حتی اگر گناه هم بکند –نه اینکه خوشحال است- حتی اگر گناه هم بکند ناامید نیست.

 

یک چیزی هست در روایات الان خدمت شما عرض می کنم خیلی عجیب است!! آدمی که حسن ظن داشته باشد حتی گناه هم اگر انجام بدهد می تواند از این گناهش نردبان درست کند و بالا برود.

 

اِ حاج آقا! گناه آدم را زمین می زند بالا نمی برد!!

 

بله ولی اگر آدم حسن ظن داشته باشد می تواند او را بالا ببرد. امام سجاد در دعای ۴۵ صحیفه ی سجادیه که دعای وداع ماه رمضان است این جمله را دارند به خدا عرض می کند فَأجُرنا یعنی اجر بده به ما، فَأجُرنا علی ما اصابنا فیه من التفریط خدایا به خاطر تقصیرهای ما به ما اجر بده! تقصیر! کوتاهی!! این که اجر ندارد، کتک دارد. امام سجاد می فرماید فَأجُرنا علی ما اصابنا فیه من التفریط به خاطر تفریطها و تقصیرهایی که کردیم به ما اجر بده. این چطور می شود؟ می دانید این چطور می شود؟ این مال موقعی است که انسان به خدا حسن ظن دارد می گوید خدای مهربانی است، درست است که من گناه کردم ولی من نخواستم با تو دشمنی کنم، بلکه از دستم در رفت. خودم هم پشیمان هستم، خودم هم شرمنده ام. آن وقت یک چنین کسی که در خانه ی خدا می شکند، چنین کسی که گناه می کند ولی گردنکشی نمی کند این را خدا تحویلش میگیرد و اجر هم به او می دهد. بالا هم می برندش.

 

یک استادی داشتیم خدا رحمتش کند این مثالی که این استاد می زد کار را خیلی سهل می کند. ایشان می گفت ببینید فرض کنید در خانه ای یک ظرف عتیقه ی بسیار قیمتی باشد، یک قوری عتیقه، یک ظرف عتیقه ای که سالهای سال این ظرف را نگه داشته اند. اگر این ظرف را بچه بزند و بشکند، این دو جور می تواند به پدرش خبر بدهد؛ یکی اینکه به پدرش خبر بدهد بابا! آن ظرف شکست، آن قوری شکست. پدرش خیلی ناراحت می شود می گوید برای چی شکست؟! بچه می گوید خب چه کار کنم، شکست که شکست؟! پدر می بیند این قوری را شکسته قلدری هم می کند. اینجا ای چه بسا این را با دوتا سیلی بنوازد! درست است؟ تو شکستی قلدری هم می کنی؟ اما یک موقعی هم هست که آن را می شکند ولی خودش هم می شکند و سرشکسته است. می رود نزد پدرش می گوید باباجان! قوری شکست. پدر وقتی می بیند این خودش هم شکسته و ناراحت است می گوید فدای سرت. تنبیهش نمی کند، چرا؟ چون تنبیه برای این است که به این بفهمانند کارت خطا بوده است. اینکه خودش فهمیده است. و سرش پایین است دیگر برای چه بزندش؟ مگر می خواهد از او انتقام بگیرد؟ بابایی که مهربان است دیگر انتقام از بچه نمی گیرد. وقتی می بیند خود بچه سرشکسته است و فهمیده کارش خطا است می گوید بیا باباجان بغلم، ولش کن، فدای سرت، چیزی نیست.

 

این استاد بزرگوارمان می گفت اگر انسان گناهی بکند و در خانه ی خدا شکسته باشد خدا بغلش هم می کند. آن وقت بالا می برندش یعنی این. ان الله یحب التوابین یعنی این. خدا دوستت دارد.

 

این خدا را اگر انسان به او حسن ظن داشته باشد هیچ موقع حسن ظن انسان را خراب نمی کند.

 

نقل می کنند که نادرشاه در فتح هند وقتی می خواست برود هند را فتح کند خب نادرشاه آدم شجاعی بود، خودش جلوتر از لشکر می رفت. معمولا دو سه کیلومتر جلوتر از لشکر یا خیلی جلوتر می رفت. این رسید به یک آبادی. دید یک پسربچه ای یک کتاب زیر بغلش زده، یک قرآنی چیزی بغلش هست و کنار کوچه داره تند تند می رود. نادر رو کرد به او و گفت آقا جون کجا می روی؟ این پسربچه گفت می رم مکتب، درس قرآن داریم. نادرشاه گفت چه درسی داری؟ گفت سوره ی فتح. انا فتحنا لک فتحا مبینا. نادر خیلی خوشحال شد. یک تفأل و فال خوب زد که فتح در پیش است که من به این بچه برخوردم و او می گوید سوره فتح و انا فتحنا. خیلی خوشحال شد. یک سکه به این بچه داد. این بچه گفت نه ممنونم، نمی خواهم. نادر گفت برای چی نمی خواهی؟! گفت برای اینکه وقتی بروم خانه وقتی مادرم این سکه را دست من ببیند من را دعوا می کند و میگوید این را دزدیدی، از کجا آوردی؟! نادرشاه گفت خب بگو نادرشاه بهت داده! گفت نه بیشتر دعوایم می کند، می گوید حالا دروغ هم می گی؟! اگر نادر داده بود یک کیسه بهت داده بود. یک سکه نمی داد! نادر خیلی خوشش آمد، آمد پایین گفت دامنت را بگیر، گرفت و آن را پر از سکه کرد یعنی گمان یک بچه را در حق خودش خراب نکرد. بچه حسن ظن داشت دیگه. اگر نادر باشه یک کیسه می دهد. خب. گفت خاک بر فرق من و تمثیل من. آدم گمان خوب به نادر داشته باشد نادرشاه گمانش را خراب نمی کند آن وقت گمان خوب به خدا داشته باشد خدا گمانش را خراب می کند؟! کسی که حسن ظن به خدا داشته باشد خدا گمانش را خراب می کند؟! در روایت هست که اگر در تشییع جنازه ی یک بنده خدایی، یک مؤمنی، یک مسلمانی چهل نفر حاضر شوند، در نمازش، و بگویند اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا همینی که در نماز میت گفته می شود که خدایا ما جز خوبی از او چیزی ندیدیم، اگر این را بگویند که گاهی مواقع هم دیده اید روی کفنها امضای چهل نفر را جمع می کنند که آدم خوبی بوده –البته ما این را در روایات نداریم که روی کفن را مثلا چهل نفر امضاء کنیم، چیزی که داریم آن است که چهل نفر شهادت بدهند که آدم خوبی بوده است- خدا می فرماید انی قد عجزت شهادتکم من شهادت شما را قبول کردم و غفرت له ما اعلم مما لا تعلمون؛ من می دانم که این چه کاره بود که از دنیا رفت، من گناهانش را خبر دارم. اما چون شما حسن ظن به او داشتید من گمان شما را خراب نمی کنم، می بخشمش و غفرت له ما اعلم مما لا تعلمون آن چیزهایی که شما نمی دانید عیب ندارد آن چیزی که خودم از او می دانم می بخشم به خاطر اینکه شما حسن ظن داشتید.

 

خیلی عجیب است. خدا حسن ظن مؤمنین نسبت به هم را خراب نمی کند آن وقت حسن ظن مؤمنین نسبت به خودش را خراب می کند؟! باور نکنید

 

رفیقت دارد این عالم را اداره می کند، دشمنت نیست آن کسی که رحمتش بی نهایت است دارد این عالم را اداره می کند. آن کسی که از اول خلقت تا آخر خلقت یک جزء رحمتش پایین آمده و هرچه مهربانی در این عالم هست محصول آن یک جزء است. اگر این را آدم باور کند جور دیگری با خدا برخورد می کند و نتیجه هم میگیرد.

 

در یک نقلی که شاید تمثیل باشد ولی تمثیل قشنگی است. دارد که یک جایی قحطی شد و باران نمی آمد و محصولات داشت از بین می رفت. قحطی بوده دیگه. یک عده از مؤمنین با هم قرار گذاشتند که روز جمعه بروند و نماز باران در بیابان بخوانند. خب آدابش را به جا آوردند و روز جمعه به سمتی که با هم قرار گذاشته بودند رفتند. یک بابایی دست بچه اش را گرفته بود که بروند برای نماز. در بین آن جمعی که رفته بودند برای نماز باران فقط این بچه با خودش چتر برداشته بود. وقتی رفتند نماز خواندند باران خیلی خوبی آمد، خیلی باران آمد. همه خوشحال بودند که نماز خواندیم و باران آمد. به یکی از اولیای خدا که در آن منطقه بود به او فهماندند که آن باران به خاطر آن بچه بود چون او از آن اول که آمد با خودش چتر آورد. باور نداشت که این همه آدم از خدا چیزی بخواهند و خدا چیزی ندهد. گمانش به خدا گمان خوبی بود. این همه آدم صبح آمده اند از خدا باران می خواهند، خدا می دهد برای همین با خودش چتر برداشت. چون باور داشت خدا به خاطر باور او که گمانش را خراب نکند باران فرستاد. حسن ظن به خدا کیمیاست. این را آدم داشته باشد.

 

برای همین هم هست که در اسلام چون پشت این عالم دست مهربان دارد اداره می کند، مدیر عالم رفیق ما است نه دشمن ما برای همین هم گفته شده و توصیه شده در روایات اهل بیت که تفأل چیز خوبی است، تفأل بزنید، فال خوب بزنید فال بد مذموم است، جایز نیست شرک است. تفأل و فال یعنی پیش بینی. صبح که از خانه بیرون می آیی مثلا فرض کنید می بینید باران می آید اینجا فال خوب بزن، پیش بینی خوب بکن که امروز روز رحمت است. یا رفیقت را می بینی بگو امروز روز رفاقت هست، هر چیزی را می بینید مثبت تحلیل کنید. با یک نگاه مثبت. که نشان دهنده ی این است که مقدرات خدا که پشت این قضیه دارد تقدیر می کند با مهربانی دارد برای تو یک چیز خوبی را تقدیر می کند. اگر آدم این کار را بکند خب این پسندیده است. گفته شدهاین کار را بکنید چون مبتنی بر حسن ظن به خدا است. آخرش این است که من خدا را قبول دارد و تقدیرات خدا را که خوب برای من رقم می زند. اهل بیت هم این کار را می کردند.

 

emam-hosein-moharram

 

در صلح حدیبیه که پیغمبر با مشرکین خواستند صلحی بکنند نماینده ی مشرکین کسی بود که آمد برای نوشتن صلح نامه، وقتی پیغمبر از او سؤال کرد که اسمت چیست؟ گفت سهل بن عمرو. تا این را گفت پیغمبر فرمود سَهُلَ امرنا یعنی از اسم او یک فال خوب زد. سهل امرنا کار ما آسان شد سهل شد. تفأل را خود اهل بیت هم داشته اند.

 

زمانی که پیغمبر نامه نوشت به خسرو پرویز پادشاه ایران و دعوتش کرد به اسلام، خب آن موقع هنوز پیغمبر هیچی نداشت، نه قدرتی بود، نه جمعیتی بود، نه کسی را داشت. به یک پیکی نامه را داد که این را ببر ایران و به خسرو پرویز برسان. می دانید آن موقع ایران ابرقدرت شرق بود و روم ابرقدرت غرب. پیغمبری که تازه آمده و هیچ کسی را ندارد آمده یک ابرقدرت را دعوت می کند که به من گرایش پیدا کن و ایمان بیاور.

 

وقتی نامه رسان پیغمبر رفت در دربار خسروپرویز و این نامه را به او داد، آدم مغرور تا این نامه را دید بسیار ناراحت شد. نامه را پاره کرد و گفت این نامه ی تو هیچ جوابی ندارد. یک مشت خاک ریخت در یک کیسه و گفت این را ببر برای پیغمبرتان. این بنده خدا هم نامه رسان بود و پیک، آمد این خاک را داد به پیغمبر. خب اگر ماها آنجا بودیم چه می گفتیم؟ می گفتیم ای داد بی داد! دیگر خاک بر سر شدیم! دیگر خاک ما را به توبره می کشد خسرو پرویز. خیلی ناراحت می شدیم. اما پیغمبر تا این خاک را دید لبخند زد و فال خوب زد. گفت خاک ایران در تسلط اسلام در خواهد آمد. همین طور هم شد. تفأل توصیه شده است که انجام بدهید. این مبتنی برحسن ظن به خداست و حسن ظن به خدا را خدا هیچ وقت خراب نمی کند.

 

در قرآن دارد وقتی فرعون و همسرش که مؤمنه بود (آسیه) کنار رود نیل ایستاده بودند دیدند یک صندوقی روی آب دارد حرکت می کند. فرعون به مأمورینش گفت این صندوق را بگیرید و بیاورید تا ببینیم چیست. این صندوق را گرفتند و آوردند و دیدند یک بچه است. حضرت موسی بود که در این صندوق بود. فرعون فال بد زد. گفت گمان کنم این بچه همانی است که کاهنان پیشگویی کردند که قرار است پدر ما را در بیاورد. زن فرعون که زن مؤمنه ای بود فال خوب زد گفت قره عین لی و لک این باعث چشم روشنی ما می شود. از فرعون بچه هم نداشت. نهایتا همینطور هم شد خدا طبق گمان این دو با آنها برخورد کرد. فرعون گفت گمان کنم این پدر ما را در بیاورد همان طور شد این حضرت موسی بود دیگه. پدرش را هم در آورد. زن فرعون که گفت چشم ما با این روشن می شود همینطور هم شد چون به واسطه ی حضرت موسی به مقاماتی رسید.

 

فال خوب زدن توصیه شده و فال بد گفته شده شرک است. امام صادق فرمود الطیره شرک کسی که فال بد بزند.

 

من داشتم این برنامه را که از خانه آمده است بیرون به محض اینکه بیرون آمده آینه ماشینش به جایی گرفته شکسته یا تصادف کوچکی کرده، می گوید امروز نحس است دیگه. یعنی همان اول با یک نگاه بد بینی نگاه می کند. یا مثلا فرض کنید یک عدد سیزده می بیند، یک قار قار کلاغ می شنود یا یک عطسه ای می کند، فال بد می زند می گوید امروز نباید رفت جلو. یعنی این نوع فال بد زدنها مبتنی بر سوء ظن است که اصلا انگار پشت این عالم کسی است که بلد نیست چه کار کند. با یک عدد ۱۳ همه چیز نحس می شود.

 

یکی از اصحاب امام هادی به نام حسن بن مسعود از خانه بیرون آمد دو سه تا بدبیاری آورد. هم دستش به جایی گیر کرد و زخمی شد، هم در ازدحام جمعیت در بازاری جایی لباسش پاره شد، هم در کوچه داشت می رفت یک اسب سواری که از کنارش رد می شد این زانویش خورد به پشت این. دو سه تا بدبیاری آورد. وقتی رسید خدمت امام هادی گفت امروز چه روز نحسی بود. امام هادی گفت یا حسن! انت و تغشانا تو این حرفها را می زنی آن وقت با ما رفت و آمد داری؟!! سوء ظن؟! آخه نحس بودن به واسطه ی اعمال خود ما است. روز که نحس نیست ایام خدا که نحس نیست. بله من یک عمل بدی انجام دادم چوبش را می خورم، دودش در چشمم می رود اما روزها چه تقصیری دارند. یک مقدار نصیحتش کرد. او گفت آقا توبه می کنم. ظاهرا بلد نبودم چطور حرف بزنم. امام هادی علیه السلام فرمود بله روزها تقصیری ندارند اگر مقصری باشد اعمال بد ما است. نحوستی چیزی در جایی نیست.

 

در هر حال حسن ظن به خدا کیمیا است که اگر گیر کسی بیاید خداوند متعال خیر دنیا و آخرت را برایش می آورد که پیغمبر اکرم این را فرمود که خیر دنیا و آخرت به کسی داد می شود که حسن ظن به خدا داشته باشد و هر طور گمان به خدا داشته باشید خدا همانطور با شما رفتار می کند و این حسن ظن مبتنی بر این است که باور داشته باشیم پشت این عالم دست مهربانی دارد ما را اداره می کند. ان شاء الله بعدا در روزهای آینده عرض می کنم که آثار این اعتقاد در زندگی انسان چیست؟ آدم می تواند توکل بر خدا در سخت ترین جاها داشته باشد می تواند راضی باشید و به مقام رضا برسد. خیلی آثار دارد که در جلسه ی بعد خدمت شما عرض می کنم.

 

امروز روز دوم محرم است. همانطور که می دانید روز دوم محرم روزی است که اباعبدالله علیه السلام و خاندانش وارد کربلا شدند. وارد این سرزمین شدند. در نقل هست که وقتی وارد شدند اسب امام حسین ایستاد. دیگر جلو نرفت. اباعبدالله علیه السلام سؤال کرد که اسم این سرزمین چیست؟ شروع کردند چندتا اسم گفتن؛ غاضریه، نینوا، نواویس و … و بعد آخر گفتند کربلا. اباعبدالله علیه السلام فرمود بله هی ارض کرب و بلا. بعد امام حسین فرمود هاهنا محط رحالنا و مناخ رکابنا اینجا باید بار بیندازیم، اینجا هست که باید خیمه ها را برپا کنیم و مقتل رجالنا و مسفک دمائنا اینجا خونهای ما خواهد ریخت. بعد خود امام حسین خبری را داد که پدرم وقتی از جنگ صفین برمی گشت بیست سال پیش امیرالمؤمنین از جنگ صفین که برمی گشت به این سرزمین رسید. همین طور هم بود. وقتی رسید به این بیابان کربلا از اسب پیاده شد و یک مشت خاک برداشت و بو کرد و بعد بلند بلند گریه کرد. بعضی از اصحاب گفتند آقا چیه؟! امیرالمؤمنین فرمود اینجا یک عده عاشق می آیند خیمه می زنند، اینجا می افتند، اینجا شهید می شوند. شروع کرد اینها را گفتند. ابا عبدالله هم همین را گفتند. این سرزمین خیلی سرزمین عجیبی است. روایت شده که امام حسین علیه السلام چهار فرسخ در چهار فرسخ این بیابان را از بنی اسد به شصت هزار درهم خرید. که قبر مطهرش و قبور شهدا همه در زمین خودش باشد. لذا بعضی گفتند چهار فرسخ در چهار فرسخ که تقریبا کل شهر کربلا می شود همه اش تربت است. بعضی ها گفتند تربت کجاست. البته شکی نیست که هرچه به قبر مطهر نزدیکتر باشد اثرش بیشتر است. اما کل کربلا همان مقداری که اباعبدالله علیه السلام خریده این تربت سیدالشهدا آنجا را شامل می شود بعد اباعبدالله به بنی اسد گفتند این را از شما خریدم به دو شرط. یکی اینکه بعدها وقتی کسانی به عنوان زیارت قبر من می آیند راهنماییشون کنید به این قبر. خب آن موقع که بارگاه و گنبد و اینها نبود اصلا اجازه نمی دادند. و دوم اینکه سه روز پذیرایی کنید از زوار من. برای همین هم توصیه شده کسی که کربلا می رود سه روز بیشتر کربلا نماند. اگر هم خواست بیشتر هم بماند عیبی ندارد بیرون برود مثل نجف یا سامرا و جایی و بعد دوباره برگردد. این برای این است که کربلا برایش عادی نشود چون گاهی مواقعی زیادی که بماند اشک ندارد. برایش عادی می شود و این خوب نیست.

 

مرحوم مقدس اردبیلی می گوید من آمدم در این سرزمین. این سرزمین سرزمین عجیبی است. حزن دارد. می گوید من آمدم کربلا، چون مقدس اردبیلی وقتی وارد می شد اول کربلا که می رسید کفش هایش را در می آورد فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی. بعد معمولا آن یک روزی که در کربلا می ماند را نمی خوابید. می گفتند چرا نمی خوابید؟ می گفت یک مرتبه آمدم خوابیدم صدای ناله های حضرت زینب را شنیدم دیگر خوابم نمی برد.

 

سرزمین حزن است و اندوه و اشک. برای همین هم همین که آدم وارد کربلا می شود نجف اینطور نیست کربلا اینطور است البته این حزن حزن سبز است نه حزن سیاه که انسان را تاریک کند آدم را سرزنده می کند، انسان وقتی برای امام حسین اشک بریزد و بیرون برود سرحال و سرزنده است. حزن مثل غصه خوردن برای دنیا نیست که افسردگی بیاورد. بعضی از اینهایی که نفهم هستند خیال می کنند گریه برای امام حسین … بابا امام زمان برای امام حسین صبح و شام می گوید گریه می کنم. این در زیارت ناحیه مقدسه است. این گریه را نمی فهمند خیال می کنند این گریه مثل بقیه ی گریه هاست. این گریه شستشو است، تطهیر است، پاک کردن است. بالا بردن است. از این جهت انسان وقتی از مجلس امام حسین بیرون می رود حس می کند سبک است یک خوشحالی دراو هست این خوشحالی معنوی است.

 

در هر حال وارد این سرزمین شدند. زینب کبری با آن دل پاکش دید دلش یک مرتبه ریخت. آمد نزد اباعبدالله گفت برادرم! اینجا کجا است؟ چرا اینقدر حزن دارد اینجا؟! چرا اینقدر اشک و گریه دارد اینجا؟! که امام حسین علیه السلام به او فرمود که اینجا کجاست.

 

الله اکبر معمولا روضه خوان ها و مداح ها اینجا که می رسند چقدر قشنگ این را بیان می کنند که زینب وقتی می خواست اینجا پیاده شود محارمش آمدند دورش را گرفتند در این سرزمین کربلا. اباالفضل جلوتر از همه آمد زانو گرفت. بقیه محارمش بچه های خود حضرت زینب هستند، برادر زاده هایش هستند اما یک موقعی هم یازدهم محرم بود که می خواستند از این سرزمین بیرون بروند الله اکبر از آن زمانی که دل اولیاء خدا آتش گرفت. وقتی خواستند سوار شوند زینب با خواهرش ام کلثوم آمد یکی یکی کمک داد که خانمها سوار شوند. آن دشمن نانجیب –زبانم لال که می خواهم این را بگویم- آن دشمن نانجیب شاید به خوش خیالی گمان میکرد که الان به بهانه ی سوار کردن مثلا زن و بچه دستی به ناموس خدا بزند زینب کبری نهیب زد که بایستید عقب خودم همه را سوار می کنم. او و خواهرش ام کلثوم همه را سوار کرد. وقتی همه سوار شدند خودش ماند و خواهرش، یک اشاره ای کرد که برای چی ایستاده ای؟ تو هم سوار شو دیگه! کمک کرد خواهرش هم سوار شد. دوست و دشمن همه سواره بودند فقط یک نفر ایستاده بود روی زمین. آن هم عمه ی امام زمان بود که ایستاده بود. کسی را دیگر نداشت که کمکش کند. شاید یک نگاهی به مقتل کرد، کشته هایی که افتاده بودند، شهدایی که افتاده بودند، محارمی که افتاده بودند دیگر کسی نیست کمکش کند. دشمن گویی خیال می کرد که ذلت زینب را الان ببیند که التماس کند که بیایید به من کمک بدهید. اما هیهات از دختر امیرالمؤمنین و فاطمه ی زهرا و ذلت. گویی ملائکه ی آسمان برایش زانو گرفتند پایش را گذاشت و سوار شد. گویی ملائکه ی آسمان برایش زانو گرفتند.

 

خدایا به آبروی زینب کبری به آبروی سید الشهدا فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما

 

دست ما را از دامانشان در دنیا و آخرت کوتاه مفرما

 

خدایا به آبروی سیدالشهدا این دستهایی را که به گدایی در خانه ات بلند شده ناامید برمگردان

 

مرضای اسلام منظورین شفای عاجل کرم بفرما

 

خدایا به آبروی امام حسین نسل ما را تا قیامت از شیعیان اباعبدالله قرار بده

 

به آبروی سید الشهدا همه ما خصوصا جوانان ما را از فتنه ها و فرییبها و لغزشهای آخرالزمان مصون بدار

 

به آبروی سیدالشهدا دشمن دین و کسانی که با این کشور دشمنی دارند مخصوصا آمریکا اسراییل انگلیس وهابیت دشمنان داخلی شرشان به خودشان برگردان

 

خدمتگزاران به دین و این مردم نجیب خصوصا رهبر بزرگوارمان بر توفیقات و طول عمرشان بیفزای

 

امام راحل شهدا شهدای مدافع حرم ذوی الحقوق این جمع همه را با امام حسین محشور بفرما

 

همه ما را عاقبت به خیر و سعادت بفرما

 

و عجل اللهم فی فرج مولانا صاحب الزمان

صوت این جلسات

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: عترت
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی